اتوبوس را دوست داریم ..

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

اتوبوس را دوست داریم ..

اتوبوس راه افتاد

بر طبق عادت از پنجره به بیرون نگاه می کردم ،

فقط برای یک لحظه چشمم را برداشتم و به رو به روم نگاه کردم

دختری معصومانه نگاهم میکرد

صورتش خیس بود مژه هاش به هم چسبیده بود

قیافه ی معصومی داشت به من خیره نگاه می کرد و اشک می ریخت

اول توی ذهنم مرور کردم باید چکار کنم ؟!

دستش را بگیرم و بگویم چرا اینجوری گریه می کنی

ادامه بدهی سیل راه می اندازی ؟! یا وسط آن اتوبوس شلوغ در آغوشش بگیرم

وسط اتوبوسی که هیچ کس یک آن هم حواسش به آن دختر نرفته است

و اگر او را دیده اند ، گفته اند حتما با دوست پسرش قهر کرده است

دو ایستگاه بیشتر به مقصد نمانده بود

واقعیتش هیچ راهی برای حرف زدن نبود

از بس که زن ها در اتوبوس سر و صدا کردند

من هم نمی توانستم همینجوری پیاده شوم و بروم به خانه و به زندگی ام برسم

دفترچه ام را در آوردم رویش نوشتم :

{ دختر رنگی رنگی ، لبخند چقدر به چهره ات می آید

انقدر با اشک هایت سیل برپا نکن دختر. یاعلی *:) }

و از جایم ایستادم باید پیاده می شدم ، برگه را با لبخند دادم به دستش

همون جور خیره خیره نگاهم کرد و اشکش را پاک کرد و لبخند زد

اگر هم با دوست پسرش حرفش شده بود، که نشده بود

چه می شد من، یک غریبه نگرانش شوم ؟! 

نگرانش می شدم بهتر بود یا بی خیال از بغلش رد می شدم ؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |